۱۳۹۲ شهریور ۳, یکشنبه

بیشی بولبولمه



روز جمعه ای هم برای تفریح و هم برای یک کاری به یکی از قریه های حومه شهرمان رفتیم یک تیم چهار نفره (سه دختر و یک مرد و البته یک آقای موتروان که پنج نفر می شدیم) قرار بود فرم هایی را از وضعیت معیشت و مصئونیت غذایی چند خانواده پر کنیم. از آنجایی که باید از بزرگان قریه (رئیس شورای انکشافی یا معاونش) اجازه می گرفتیم یک ساعتی دنبال رئیس گشتیم و بالاخره معاونش را پیدا کردیم و خوشحال خواستیم کارمان را شروع کنیم. ما را به خانه ای که صبح ختم قرآن داشتند بردند و مردها در یک اتاق و خانمها اتاق دیگر. بعد از کلی مهمان نوازی، بالاخره خانم صاحب با دختری که مثل وصله ای به مادرش چسپیده بود، آمد. مادر مهربانانه می خواست برای لحظه ای دخترش را از خود جدا کرده و به کارها و مهمانانش برسد.
-          بیشی بولبولمه (بلبل من)، بیشی دوخترمه، اینه خاله آمده سی کو ...
برای لحظه اول از شنیدن "بولبولمه" تعجب کردم و یک ثانیه بعد خیلی از این کلمه و نحوه بیان مادر خوشم آمد، اولین باری بود که آن را در مهربانی یک مادر می شنیدم و حس خوشایند مهربانی و کمی هم تضرع مادر برای فرزند دو ساله اش خیلی خیلی زیبا بود.  (این هم نمایی از همان قریه)

هیچ نظری موجود نیست: