۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبه

همین طوری ...


پشت میز کارش مشغول کارهای روزانه اش است و خاموش و بی صدا می خواهد هر چه زودتر کارهایش را تمام کند تا برای فردا کار پس افتاده ای نداشته باشد، سکوت شعبه را صدای قهقه یکی از همکاران می شکند و به دنبال آن رو به همکار دیگر می کند و می گوید: "آقای ... بیا یکبار این را ببین و بخوان". آقای ... از جایش برمی خیزد و به پشت میز همکاری که او را به خواندن چیزی فراخوانده بود می رود. یک دقیقه ای طول نمی کشد که هر دو باهم شروع به قهقه زدن می کنند و کلماتی چون وزارت زنان، برداشت، جاهد مزاری، نوشته، شیر (به اشتراک گذاشتن) و چند کلمه دیگر در میان قهقه شان شنیده می شود. مطمئنا حرفی و نوشته ای در مورد وزارت امور زنان و در کل زنان است که اینقدر از ته دل می خندند. یکی خود را ماستر و دیگری لیسانس می نامند اما آن چنان از وزارت امور زنان و زنان صحبت می کنند و تمسخر می گیرند که آدم از یک آدم بی سواد انتظار ندارد. خنده شان خیلی تمسخرآمیز است و انگار که نه انگار کارمند دیگری هم در این شعبه سرش را بلند می کند و قلم را می گذارد است، دستانش را روی کلیدهای لب تابش می برد تا نشان دهد که هیچ چیز را نشنیده و نمی خواهد بشنود اما در دل هم عصبانی است و هم به همکارانش می خندد.

هیچ نظری موجود نیست: