۱۳۹۵ شهریور ۸, دوشنبه

قهر مسافر کوچک

وقتی کارهای دور و برت اینقدر زیاد می شوند که خودت مسافر کوچکت را از یاد می بری و مثل روزهای قبل حواست به او نیست کم کم نگران می شوی،سه چهار روزی است که تکان های شدیدی که هر روز می خورد را در درونت احساس نمی کنی، مثل گذشته وقتی دستت را رویش می گذاری هم تکان نمی خورد،وقتی با او حرف می زنی هم تکانی را احساس نمی کنی. گویی با تو قهر کرده است البته حق هم دارد در آن چند روز اصلا حواسم درست به او نبوده است. نگرانی ات بیشتر و بیشتر می شود ولی نمیدانی چه کار باید بکنی؟از طرفی پدر مسافر کوچکت هم دور است و در سفر.
بالاخره دست به دامن او می شوی تا تلفنی با مسافر کوچک حرفی بزند،او که خود دل تنگ شده با مسافر کوچک چند کلامی حرف می زند و بعد از سفارشات فراوان تلفن را قطع می کند. به محض قطع کردن تلفن تو شروع به حرف زدن می کنی،معذرت می خواهی و با دست نوازشش می کنی. یکباره تکانی که منتظرش بودی را احساس می کنی. گویی مسافر کوچک تمام حرفهایتان را شنیده و دیگر می خواهد آشتی کند،می خواهد در نبود پدر تو را از نگرانی درآورد و به تکان هایش ادامه می دهد. اینقدر خوشحال می شوی که اشک از چشمانت سرازیر می شود و حس زیبا و مهر مادر و فرزند را بیشتر از پیش احساس می کنی.
مسافر کوچکم هر لحظه منتظر آمدنت هستم و فقط امیدوارم بتوانم مادر خوبی برایت باشم😙

۱ نظر:

Unknown گفت...

هي هي مادر كوچك! مباركت باشد!!!