اولین تجربه سفر هوایی با چرخکی (هلیکوپتر) خیلی
برایم جالب بود، اول که متوجه شدم اینبار با هلیکوپتر باید برویم، ناراحت شدم چون
شنیده بودم که خیلی سر و صدا دارد و دیرتر از طیاره به مقصد می رسد. ولی در یک
لحظه خوشحال شدم که به تجربه اش می ارزد. خلاصه رفتیم داخل و هر کسی هر جایی نشست
شانزده نفر بودیم ولی هنوز جای سه یا چهار نفر دیگه هم باقی بود ولی دو حس جالب و
متفاوت به من دست داد. اول اینکه: وقتی همه نشستند و پیلوت یا همان خلبان رهنمایی
ها و زمانی که قرار بود برسیم، یاد موترهای دینایی افتادم که زمان طالبان مسافر
بری می کردند و مسافران به صورت دو صف روبروی هم می نشستند و وسط گاهی خالی و گاهی
هم از انسان و بار پر بود، چرخکی هم همین طور بود همه دو طرف نشسته بودند و همه
بارها در وسط بود. برای همه نفری یک گوشی دادند که در زمان حرکت استفاده کنیم. و
دوم اینکه حس کردم همه کسانیکه داخل چرخکی هستند گنگه (لال) هستند چون وقتی روی
هوا رفتیم و صدای چرخکی خیلی بلند شد همه گوشی ها را زدیم، بعضی ها که می خواستند
با هم صحبت کنند بیشتر با اشاره و ایما حرف می زدند و خیلی خنده ام گرفت. راستش من
و دوستم هم با نوشتن حرفهایمان را می
زدیم. بعد از یک ساعت به مقصد رسیدیم و در حالیکه سرم درد گرفته و گیج بودم از این
تجربه خوشحال بودم و به احساسم می خندیدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر