۱۳۹۲ خرداد ۱۳, دوشنبه

"مال خدا بود و خدا هم برد"


انسانها به زاد و ولد پرداخته اند و می پردازند تا نسل خویش را بقا بخشند و از انقراض شان می ترسند. اینجا سرزمینی است که گوشه ای از نگاه مردمش به فرزند دگرگونه است آنان به فرزند همچون تحفه ای از سوی خداوند می نگرند و مالی از خدا که اختیار به گرفتن و دادن را نیز فقط او دارد.
همخوابه می شوند و جنین شکل می گیرد، مادر نه ماه تمام جنین را با تمام مشکلاتی که دارد در خود پرورش می دهد. او در این مدت غیر ممکن است لت و کوب نشود و یا دچار پریشانی روانی نگردد، مشکلات تغذیه که جای خود دارد، اما باز هم طفل را در درونش می پروراند. کودک آماده پای گذاشتن به دنیای بیرونی دارد و اینجاست که مادر دوباره با برخوردهای زشت و فشار روانی روبرو می شود. اگر طفل دختر باشد؟ اگر طفل زنده نباشد؟ اگر طفل سالم نباشد؟ اگر طفل کوچک و ضعیف باشد؟ اگر طفل ... مادر در این زمان فقط به عواقب بعد از ولادت فکر می کند، به برخوردها و رفتارهایی که بعد از ولادت با آن روبرو خواهد شد. او به این فکر نیست که آیا او زنده از انجام این عمل بیرون خواهد شد یا خیر؟ فقط و فقط به این می اندیشد که بعد از آن چه خواهد شد؟ همه او را با چهره ای باز می پسندند یا نه چهره ها بدتر از قبل گره خورده می شوند؟ اما با همه آن مادر، دخترش را به دنیا می آورد صرف نظر از اینکه خودش چقدر درد را تحمل می کند، کودکش را بزرگ می کند با تمام طعنه ها و رفتارهای ناخوشایند. دخترش اکنون دو ساله است و مردی جان او را بخاطر عطش هوس از او می گیرد.
 آیا چنین است حق مادری که با عشق کودکش را بزرگ کرد، مادری که با عشق با تمام ناملایمات جنگید، مادری که سر به زیر مشکلات خم نکرد، ... ؟ و آیا شایسته است که بگوییم "مال خدا بود و خدا هم برد" آیا این گفته حقِ مادر است؟

۱ نظر:

علی بودا گفت...

شاید باید گفت که این انتهای درماندگی ست .مادر داغدار چه می تواند بگوید جز این برای تسکین دردهایش ؟