۱۳۹۲ خرداد ۸, چهارشنبه

خدایا! خودت مرا یاری کن!


راه سختی داشتیم دو بار موترمان در راه (سرکوتل آق رباط و سر کوتل سیغان) خراب شد، وضعیت امنیتی هم خوب نیست و باید چادری پوشید گرما، خاک، عرق، راه خراب همه را تحمل می کردم، دخترم جیغ می زد، هم گرمش شده بود و هم گرسنه بود، خشویم نگاه های مهربانی نداشت، او هم خسته شده بود اما شوهرم چیزی نمی گفت. خدا خدا می کردم زودتر برسیم اما "سنگ د پای لنگ است" دو ساعت دیگر امتحانم شروع می شود و من هنوز نرسیده ام.
 
باید بامیان بروم برای امتحان معلمی، دو سال پیش زمانی که از تربیت معلم فارغ می شدم فکر می کردم کار پیدا کردن خیلی آسان می شود وقتی مدرکی در دست داشته باشی اما حالا می بینم که نه اینطور نیست. دو سال است که برای معلمی تلاش می کنم امتحان می دهم و هر سال چند بار به بامیان می آیم فاصله زیادی را برای رسیدن به بامیان طی می کنم اما می بینم که هیچ نتیجه ای ندارد. سال گذشته تنها من و شوهرم آمده بودیم اما امسال من، شوهرم، دخترکم و خشویم، نه اینکه همه برای امتحان دادن آمده باشیم نه فقط من امتحان دارم دیگران همراهان من اند یکی محرم و دیگری برای اینکه دخترم را برای سه چهار روزی که در بامیان هستم نگه دارد. نمی دانم امسال معلمی نصیبم می شود یا نه مثل سال گذشته هر کسی قوم و خویش در ریاست معارف دارد معلم می شود.

جز اینکه ته دل سوره های کوچک قرآن را بخوانم راهی ندارم. نمیدانم به نیت چه قرآن می خوانم به نیت قبولی در امتحان، به نیت مریض نشدن دخترم، به نیت نرفتن زیر بار منت  شوهر و خشویم، به نیت در امان بودن و به سلامت گذشتن از راه، به نیت ... 
خدایا! خودت مرا یاری کن!

۳ نظر:

علی بودا گفت...

امیدوارم امسال قبول شوید و بامیان عزیز از داشتن یک معلم خوب محروم نماند .

ساغر گفت...

امیدوارم موفق باشی بختی عزیز، فقط در راهی که دوست داری و مطمئنم درست هست، تلاش کن و از هیچ نترس!

ناشناس گفت...

همیشه موفق خواهی بود مگر اینکه از درون برای موفقیتت تردید داشته باشی
اعتماد به نفس بالا پله های رسیدن به پیروزیهای شایانیست

جواد افضلی